تولد تولد تولد😍
سلام یکی یه دونه مامان
ببخش که دیر به وبلاگت سر زدم آخه این روزا خیلی درگیرم، یه درگیری خیلی شیرین😄
روز 4 آبان 98 چون یه روز از وقت زایمان گذشته بود با بابا و مادرجون رفتیم بیمارستان اونام گفتن 41هفته ای و منو بستری کردن.. هرچی به زمان اومدنت نزدیک تر میشدم قند تو دلم آب میشد.. روز اول سوزن فشار بهم زدن ولی اتفاقی نیوفتاد، گفتن فردا بازم سوزن فشار.. شبش تا ساعت 3 راه میرفتم و دعای معراج و آیت الکرسی میخوندم و خدا خدا میکردم که فردا دیگه دخملم طبیعی دنیا بیاد و مجبور به عمل نشم.. روز بعد دوباره آمپول فشار وصل کردن این دفعه یه پیشرفت هایی کردم ولی کم بود.. عصرش کیسه آب پاره شد که مجبور شدن منو بردن اتاق عمل.. منم که بار اولم بود کلی هم میترسیدم گریه میکردم که نمیخوام برم سزارین بشم، بابا جونت و مامانم و بقیه هم تو راهروی بیمارستان بودن و اونام با اینکه دلهره داشتن ولی به من امید میدادن..تا اینکه به اجبار ساعت 8 شب رفتم اتاق عمل پرستار های اتاق عمل برعکس زایشگاه خیلی مهربون بودن و باهام شوخی میکردن..💖1398.8.5ساعت 20:45دقیقه بود که صدای خوشکلتو شنیدم دکتر و پرستارا با دیدن تو گفتن چه نی نی تپلی😍
پرستار تو رو به من نشون داد اون لحظه بهترین لحظه ی عمرم بود با دیدنت خدارو شکر کردم که سالم و سلامتی..وقتی میخواستن منو به بخش منتقل کنن تو راهروی بیمارستان باباتو بقیه رو دیدم بابا جونت بهم یه انگشتر کادو داد به تو هم سه تا گوشواره... از اینکه میدیدمش خیلی خوشحال بودم.. دو روز هم تو بخش بستری بودیم بعد مرخص شدیم اومدیم خونه..با اینکه خیییلی اذیت شدم ولی ارزششو داشت خیلی خوشحالم که تو اومدی تو زندگیمون نفسم❤️
راستی اسم دخمل خوشکلم هم الین هست باباش انتخاب کرده چون به اسم خودش میاد😍❤️❤️
اینم کیک اومدن نی نی مون که وقتی من بیمارستان بودم بابایی سفارش داد